نوشته پریا بروجردی
سلام من گوشواره های پریا هستم
پریا من را همراه خودش به همه جا می بردمن شاهد خوشی های او و تلخی های اوهستم من درمدرسه نمی توانم هیچ چیزی را ببینم چون من زیر مقنعه هستم ولی هر روز که معلم درس می دهد من می شنوم ،وقتی پریا حرف خوب یا بدی می زند من شاهدم شاید پریا بعضی از خاطره های خودش را یادش نیایداما من آن ها را دردل خود حک می کنم من از یک عادت پریا واقعا بدم می آید هرکس به او حرف بدی می زند زود می گوید خودت هستی ودقیقا اون روز معلم به این نقطه اشاره کرد ودرآن وقت نادیا دوست پریا، پریا راصدا زد تا نمایش اجرا کنند اما روژین گفت اول نو بت من است و پریا گفت خیر نوبت تونیست ما از خانم معلم اجازه گرفته ایم و آنها باهم دعوا کردند وبعد پریا کمی فکر کرد و رفت واز روژین معذرت خواهی کرد و روژین اورا بخشید وخیاله من راحت شد.