دبستانی ها - هنری - پرشنگ عبداللهی

مطالب آموزشی و هنری برای ابتدایی ها

مطالب آموزشی و هنری برای ابتدایی ها


زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از ,بلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت.
لذا در نظر دارم تجربیات چندین ساله خود را در اختیار طالبان علم ودانش قرار دهم تا که پله ای شود برای ترقی فرزندان این مرز وبوم .
از بازدید کنندگان محترم تقاضا دارم نظر خود را در باره ی مطالب جهت بهبود آن اطلاع دهید.
با تشکر از همکاریتان

۲ مطلب با موضوع «جان بخشی به اشیاء نوشته های دانش آموزان» ثبت شده است

نوشته پریا بروجردی

سلام من گوشواره های پریا هستم

پریا من را همراه خودش به همه جا می بردمن شاهد خوشی های او و تلخی های اوهستم من درمدرسه نمی توانم هیچ چیزی را ببینم چون من زیر مقنعه هستم ولی هر روز که معلم درس می دهد من می شنوم ،وقتی پریا حرف خوب یا بدی می زند من شاهدم  شاید پریا بعضی از خاطره های خودش را یادش نیایداما من آن ها را دردل خود حک می کنم من از یک عادت پریا واقعا بدم می آید هرکس به او حرف بدی می زند زود می گوید خودت هستی ودقیقا اون روز معلم به این نقطه اشاره کرد ودرآن وقت نادیا دوست پریا، پریا راصدا زد تا نمایش اجرا کنند اما روژین گفت اول نو بت من است و پریا گفت خیر نوبت تونیست ما از خانم معلم اجازه گرفته ایم و آنها باهم دعوا کردند وبعد پریا کمی فکر کرد و رفت واز روژین معذرت خواهی کرد و روژین اورا بخشید وخیاله من راحت شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۰:۳۵
پرشنگ عبداللهی

جان بخشی به اشیاء

کفش های بابا صبری

سلام من کفش های بابای صبری ام بابای صبری 3سال از من مراقبت کرده است الان هم اینجوری   مانده ام بابای صبری من را به خوبی استفاده می کند چون او می داند که در روز قیامت جواب همه ی بدی ها وخوبی ها را باید بدهد. بعضی وقتها صبری من را به حمام می برد ومن را توی آب گرم می گذارد وبه بدنم تاید می زند. وقتی که به بدنم تاید میزند قلقلکم می آید بعداز حمام تمام شدن من را کنار اُجاق می گذارد وقتی که خشک شدم بابای صبری من را به سر کار می برد . من شاهد زحمت های زیادی که پدر صبری کشیده است  بودم .من هم به خاطر خوبی های که برایم انجام می دهد حاضر هستم به خاطر بابای صبری هر کاری را انجام بدهم من دیگر پیرشده ام حتما می دانید که ما زود پیر می شویم .دیگرنمی توانم بابای صبری را تحمل کنم. ولی هرگز من خوبی های پدر صبری را از یاد نمی برم .بابای صبری یک جفت کفش تازه ای خریده است ومن را دیگردوست ندارد امید وارم که صبری ازآن کفش ها مثل من مراقبت کند وآن رامثل من حمّام بدهد امید وارم که من چه قدر از صبری وبابایش راضی بودم خدا هم راضی باشد.

 خدا حافظ به امیدی نو

نویسنده : صبری احمدوند

نام معلم: پرشنگ عبدللهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۱
پرشنگ عبداللهی